مایۀتسلی خاطر. مایۀ امید. معشوق. معشوقه: یکی تختۀ جامه هم نابرید دو آرام دل کودک نارسید روان را همی لعلشان نوش داد بیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی. هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم. حافظ
مایۀتسلی خاطر. مایۀ امید. معشوق. معشوقه: یکی تختۀ جامه هم نابرید دو آرام دل کودک نارسید روان را همی لعلشان نوش داد بیاورد و یکسر بشیدوش داد. فردوسی. هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم. حافظ
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام. فردوسی. زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام. فردوسی. چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای. فردوسی. چنان گرم کن عزم رایم بتو که خرم دل آیم چو آیم بتو. نظامی. شما خندان و خرم دل نشینید طرب سازید و روی غم نبینید. نظامی
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) : نشست از بر تخت پرمایه سام ابا زال خرم دل و شادکام. فردوسی. زواره فرامرز و دستان سام درستند و خرم دل و شادکام. فردوسی. چنین گفت خرم دلی رهنمای که خوشی گزین زین سپنجی سرای. فردوسی. چنان گرم کن عزم رایم بتو که خرم دل آیم چو آیم بتو. نظامی. شما خندان و خرم دل نشینید طرب سازید و روی غم نبینید. نظامی
نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) : از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم. سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم: تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه. خاقانی. چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ز نار سمناری... نظامی
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم: تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد چون دم برآوریم بدامان صبحگاه. خاقانی. چونکه نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد ز نار سمناری... نظامی
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
همدل. رفیق و متفق الرأی و دوست جانی. (آنندراج) : شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل بندیش از او گر گوش داری و بصر داری. فرخی. در فکرت اعمال هنر هم دل اسرار بر ساحت میدان خرد هم تک اوهام. مسعودسعد. ، هم جرأت. دارای جرأت و شهامت برابر: از فراوان کاندر آید شاه با شیران به صید اسب او خو کرد و هم دل گشت با شیر ژیان. فرخی. قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن هم دل موری نه ای، پیشانی شیران مخار. جمال الدین عبدالرزاق
همدل. رفیق و متفق الرأی و دوست جانی. (آنندراج) : شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل بندیش از او گر گوش داری و بصر داری. فرخی. در فکرت اعمال هنر هم دل اسرار بر ساحَت میدان خرد هم تک اوهام. مسعودسعد. ، هم جرأت. دارای جرأت و شهامت برابر: از فراوان کاندر آید شاه با شیران به صید اسب او خو کرد و هم دل گشت با شیر ژیان. فرخی. قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن هم دل موری نه ای، پیشانی شیران مخار. جمال الدین عبدالرزاق
نازکدل. مهربان. رقیق القلب. (یادداشت مؤلف). که رحم زیاد در دل دارد. که قلبی پر از مهر و شفقت دارد: وهرچند پادشاه اسلام غازان خان بغایت رحیم دل بود و آزار هیچ حیوانی جایز نداشتی... (تاریخ غازانی ص 135)
نازکدل. مهربان. رقیق القلب. (یادداشت مؤلف). که رحم زیاد در دل دارد. که قلبی پر از مهر و شفقت دارد: وهرچند پادشاه اسلام غازان خان بغایت رحیم دل بود و آزار هیچ حیوانی جایز نداشتی... (تاریخ غازانی ص 135)
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر: به چشم دلت دید باید جهان که چشم سر تو نبیند نهان. (منسوب به رودکی). این نگارستان وین مجلس آراسته را صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود. منوچهری. زندۀ حق رابچشم دل نگر زانکه چشم سر نبیند جز موات. ناصرخسرو. گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟ ناصرخسرو. چشم دل باز کن که جان بینی آنچه نادیدنیست آن بینی. هاتف اصفهانی