جدول جو
جدول جو

معنی رحم دل - جستجوی لغت در جدول جو

رحم دل
دلسوز، رئوف، رحیم، مشفق، مهربان
متضاد: قسی القلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرم دل
تصویر گرم دل
دلگرم، مطمئن، قوی دل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم دل
تصویر کم دل
کم جرات، ترسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چشم دل
تصویر چشم دل
چشم بصیرت، بینش آگاهانه و توام با خرد، برای مثال چشم دل باز کن که جان بینی / آنچه نادیدنی ست آن بینی (هاتف - ۵۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
رئوف و مهربان
فرهنگ فارسی عمید
(مِ دِ)
مایۀتسلی خاطر. مایۀ امید. معشوق. معشوقه:
یکی تختۀ جامه هم نابرید
دو آرام دل کودک نارسید
روان را همی لعلشان نوش داد
بیاورد و یکسر بشیدوش داد.
فردوسی.
هرچند کآن آرام دل دانم نبخشد کام دل
نقش خیالی میکشم فال دوامی میزنم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خُرْ رَ دِ)
مشعوف. خوشدل. (ناظم الاطباء) :
نشست از بر تخت پرمایه سام
ابا زال خرم دل و شادکام.
فردوسی.
زواره فرامرز و دستان سام
درستند و خرم دل و شادکام.
فردوسی.
چنین گفت خرم دلی رهنمای
که خوشی گزین زین سپنجی سرای.
فردوسی.
چنان گرم کن عزم رایم بتو
که خرم دل آیم چو آیم بتو.
نظامی.
شما خندان و خرم دل نشینید
طرب سازید و روی غم نبینید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نرم دل و رقیق القلب. (ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف) :
از آن که موم دلی در سخا به مهر سؤال
به مهر مهر تو آهن دلان شدند چو موم.
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 197)
لغت نامه دهخدا
(نَ دِ)
رحم دل. مقابل سخت دل. (فرهنگ نظام). مقابل سنگدل. (آنندراج). رقیق القلب. ملایم. (ناظم الاطباء). سلیم. (دهار) (ناظم الاطباء). اذله. (ترجمان علامۀ جرجانی) : و سقلاب مردی نرم دل بود. (مجمل التواریخ).
از نرم دلان ملک آن بوم
بود آهن آبدار چون موم.
نظامی.
- نرم دل شدن، رام شدن. به رحم آمدن:
جهاندار دارای جوشیده مغز
نشدنرم دل زآن سخنهای نغز.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گَ دِ)
کنایه از عاشق سوخته. (آنندراج). در برهان بصورت جمع گرم دلان آمده است. عاشقان و دلسوختگان، قوی دل. پشت گرم:
تسکین جان گرم دلان را کنیم سرد
چون دم برآوریم بدامان صبحگاه.
خاقانی.
چونکه نعمان بدین طلبکاری
گرم دل شد ز نار سمناری...
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
متواضع. متبسم. ملایم. حلیم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
رحیم. (یادداشت مؤلف). مهربان. رؤوف. که دلی مهربان و پر از شفقت دارد. نازک دل
لغت نامه دهخدا
(تُ خُ دِ)
دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسۀ تبریز به اهر قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 542 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه ومحصول آنجا غلات و حبوبات و سیب زمینی است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
مهربان بودن. دل رحم بودن. رقت قلب داشتن: از بهر این معنی است که بر رحم دلی بخاریان از شرق تا مغرب گواهی می دهند. (تاریخ بخارای نرشخی ص 27)
لغت نامه دهخدا
(هََ دِ)
همدل. رفیق و متفق الرأی و دوست جانی. (آنندراج) :
شاهی است مرا یارا با عدل عمرهمدل
بندیش از او گر گوش داری و بصر داری.
فرخی.
در فکرت اعمال هنر هم دل اسرار
بر ساحت میدان خرد هم تک اوهام.
مسعودسعد.
، هم جرأت. دارای جرأت و شهامت برابر:
از فراوان کاندر آید شاه با شیران به صید
اسب او خو کرد و هم دل گشت با شیر ژیان.
فرخی.
قوت پشه نداری چنگ با پیلان مزن
هم دل موری نه ای، پیشانی شیران مخار.
جمال الدین عبدالرزاق
لغت نامه دهخدا
(رَ دِ)
نازکدل. مهربان. رقیق القلب. (یادداشت مؤلف). که رحم زیاد در دل دارد. که قلبی پر از مهر و شفقت دارد: وهرچند پادشاه اسلام غازان خان بغایت رحیم دل بود و آزار هیچ حیوانی جایز نداشتی... (تاریخ غازانی ص 135)
لغت نامه دهخدا
(چَ/ چِ مِ دِ)
دیدۀ دل. چشم باطن. چشم عقل. چشم خرد. مقابل چشم سر:
به چشم دلت دید باید جهان
که چشم سر تو نبیند نهان.
(منسوب به رودکی).
این نگارستان وین مجلس آراسته را
صورت از چشم دل و چشم سر ما نشود.
منوچهری.
زندۀ حق رابچشم دل نگر
زانکه چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
گفتم که در پدر نگر ای پرهنر پسر
گفتا بچشم دل نگرم یا بچشم سر؟
ناصرخسرو.
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی.
هاتف اصفهانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم دل
تصویر نرم دل
کسی که دارای قلبی رئوف است رحیم مقابل سخت دل
فرهنگ لغت هوشیار
قوی دل پشت گرم: چون که نعمان بدین طلبکاری گرم دل شد زنار سمناری... (هفت پیکر)، عاشق دلسوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم دل
تصویر خرم دل
مشعوف، خوشدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستم دل
تصویر رستم دل
آنکه دارای دل و جرات رستم است پر جرات دلاور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرام دل
تصویر آرام دل
مایه تسلی خاطر، مایه امید، معشوق، معشوقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم دل
تصویر کم دل
آنکه جراتی ندارد بزدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم دل
تصویر هم دل
دارای یک رای و اندیشه، متفق متحد، دوست جانی صمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم دل
تصویر کم دل
((کَ. دِ))
بی جرأت، ترسو
فرهنگ فارسی معین
بزدل، ترسو، جبون، کم جرات
متضاد: پردل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکمو
فرهنگ گویش مازندرانی
مداراگر، قلب لطیف، دل رحم
دیکشنری اردو به فارسی
نیمه دل، نیم قلب
دیکشنری اردو به فارسی
به طور مهربانانه، به عنوان رحمت
دیکشنری اردو به فارسی